عدل و انصاف
عدل چيست؟
إنّ اللهَ يَأمُرُكُم أن تُؤَدُو الأَماناتِ اِلي أهلِهاو إذا حَكَمْتُمْ بَينَ النَّاسِ أن تَحكُمُوا بِالْعَدلِ (1)
عدل مفهوم مخالف ظلم و از نامهاي خداست. از اصول اوّليه ي دين مُبين است. از قديمترين روزگاران پيرامون اين كلمه ي زيبا سخنان شيرين امّا نارسا فراوان گفته اند و شنيده ايم، ولي تعريف جامع و مانعي كه حدّ و رسم منطقي آنرا بيان كند نديده ايم.
ديدن و دانستن عدل خداي *** كار حكيمان و رَهِ انبياست (2)
دائرة المعارف امريكانا در تعريف عدل مي نويسد (3): « عدل يكي از فضائل اصلي يونانيان و روميان بوده و از وظايف اجتماعي و تكاليف اخلاقي به شمار آمده است. ممكن است با قوانين عرف منطبق باشد يا نباشد. بالاترين مفهومي است كه از رفتار نيك افراد هر جامعه نسبت به يكديگر و از رابطه ي قانون كشور با افراد جامعه مستفاد شده است. هر عملي از اعمال بشر يا هر وضعي از اوضاع و احوال هركشور ممكن است قانوناً صواب ولي اخلاقاً ناصواب باشد. مثلاً بردگي يا شكنجه ي زندانيان جنگ و زورگوئي طبقات حاكمه به كشاورزان و آزار پيروان يك فرقه ي مذهبي به وسيله ي پيروان فرقه ي ديگر. آداب و رسوم و قوانين كشورها و جوامع با تحوّلات زمان دگرگون مي شود ولي عدل مي ماند و تغيير نمي كند. زيرا پايه ي عدل واقعي نه بر فهم بشر مستقرّ است نه بر عمل او بعنوان اجراي عدالت. پايه ي عدل بر حقوق ذاتي همه ي مردم نهاده شده است، حقوقي كه زائيده ي اصل برابري اجتماعي همه ي مردم در برابر قانون است. بدين نمط عدل بمفهوم قديم طبعاً نتيجه ايست كه از دموكراسي صرف گرفته مي شد، و حتّي در بدترين حكومتهاي خودسر، مدافعان اين صفت فلاسفه بوده اند.
« گفته اند مفهوم عدل مطلق تأمين امنيّت متعلّقات و اموال و آزادي عمل و تحقق توقعات و آماليست كه معارض حقوق و امتيازات جامعه نباشد. حرف تازه اي نيست. مفهومي است كه طبقات عاني و داني رُم به هنگام مبارزات خود در نظر داشته و احتمالاً مربوط به ادوار بسيار قديمتريست، ولي برعهده ي متفكران امروز است كه با دقّت بيشتري مزاياي عدل و وظايف مربوطه و حدود آنرا تجزيه و تحليل كنند. لازمه ي اجراي چنين عدالتي آنست كه نوع بشر بمرحله ي كمال نائل آيد: ازينرو عدل به عنوان مثل اعلي فضل و نمونه ي اجليِ تقوي و پرهيز، هدفي است كه در مقام اجراي قانون پيوسته بايد به اميد نزديكتر شدن به آن همّت گماشت و در عين حال اخلاقاً بايد يقين داشت كه بالمآل وصول به آن هدف هرگز در اين دنيا ميسّر نيست.
« در علم حقوق عدل اصطلاحيست كلّي براي بيان هدفي كه از روابط قانوني افراد با يكديگر و روابط قانوني افراد با حكومتهاي متبوعه ي خود و همچنين از روابط قانوني دولتهاي مستقل حاصل مي شود. به مفهوم محدودتر نتيجه ايست كه در موارد خاص با اجراي صحيح اصول قانوني بصورت كمال مطلوب بايد به دست آيد. اين اصطلاح معني ثابتي ندارد، وليك اساساً معادل بيطرفي و انصاف و مُساوات است. دادگاه ها تعاريف مختلفي براي عدل قائل شده اند، از جمله احقاق حق همه ي مردم هميشه و همه جا، حق دادخواهي در محاكم و دادرسي در مراجعي كه از شائبه ي اغراض منزّه و مبرّي و از نفوذهاي ناروا بركنار باشند- رعايت اصول پرهيزكاري و راستي و درستي و رفتار منصفانه. »
امّا لاروس سه جلدي چاپ 1966 لفظ فرانسوي Juste را اينطور تعريف كرده است: « عادل كسي است كه از قوانين اخلاق و دين پيروي كند ». پس اگر براي تحقق عدالت ملاك دين و دينداري باشد لوازم و شرايط آن چند چيز است: وضع شيء در موضع خود، ملكه ي راسخه ي در نفس به نيروي علم و عقل و ايمان واقعي، پرهيز از جمله ي منهيات و مهلكات، رهائي از وساوس شيطاني و هواجس نفساني و مفاسد ناداني، دوري از اراذل و رذائل، احتراز از افراط و تفريط، خودداري از اكل و شرب در شوارع، بيزاري از سبكسري، تبرّي از نيرنگ و نفاق، گرايش به ميانه روي و اعتدال، مروّت و فتوّت و شجاعت، برخورداري از ملكات فاضله و مكارم عاليه ي اخلاق. و الّا مبني عدل اجراي قانون و مقررات بر اساس مصالح اجتماع است.
عدل را بصورت آدمي و به سيرت فرشته يا الهه اي بنام Justicia در رُم مجسم نموده اند. شمشير يا ترازوئي يا هر دو را در دست دارد و ديدگانش گاه به نشانه ي بيطرفي بسته است.
خلاصه ي كلام عدل رعايت اصل الاصول فضائل بشريت است. لازمه ي عدل راستي و درستي در پندار و گفتار و رفتار، شرافت و پرهيزكاري و پاكدامني در روابط بين افراد و عبارةً اخري روح يا جوهر علم حقوق است.
به عقيده ي افلاطون عدل به مفهوم كمال مطلوب با هم آهنگي اجتماعي در كارهاي نيك بدست مي آيد. ارسطو تعريف عدل را عمل به تقوي و فضيلت و پرهيزكاري نسبت به ديگران دانسته و دو نوع عدل تشخيص داده است: عدل استحقاقي كه هر كس به فراخور شايستگي و خدمات يا خوبيها و بديها سزاوار پاداش يا كيفر است (4). ديگر عدل تأديبي به معني اخصّ كلمه اصلاح لغزشهاست (5). از طرف ديگر انصاف را نيز از خشكي يا صلابت و سختي قانون متمايز كرده است.
در علم الاخلاق جديد براي لوازم عدل مكمّل و متمّمي قائل شده اند و آن مفهوم تطوّر و تكامل عدل است كه به ميراث و سنّت اجتماع تعبير شده و بويژه متضمّن اموريست كه بحكم طبيعت از رفتار بشر انتظار مي رود (6).
علماي علم الاخلاق جديد بناي عدل را بمفهوم ثابت كلمه بر انتظارات طبيعي قرار داده و از عدل بمفهوم كمال مطلوب كه اعلي مرتبه ي عدل است متمايز دانسته اند. بگفته ي سيج ويك (7) فيلسوف انگليسي كه در سالهاي 1838 تا 1900 ميلادي مي زيسته و روشهاي اخلاقي را نوشته است عدل « ايده آلي » به مفهوم تصوّري و دلخواه كه مولود خيال و منتهي الآمال است بر پايه ي احترام حقوق عضو « ايده آلي » و دلخواه در يك جامعه ي « ايده آلي » و دلخواه استوار است. مراد از عضو « ايده آلي » مثل اعليِ انسانيّت يعني انسان كامل است و آنچه از جامعه ي « ايده آلي » اراده شده همان آرزو و آرمانيست كه به مدينه ي فاضله (8) تعبير كرده اند. به بيان ساده تر بايد گفت عادل ترين افراد كساني هستند كه آنچه را بر خود نپسندند بر ديگران هم نپسندند (9).
سخن كوتاه مي كنم. عدل به طور مطلق از اوصاف حق يگانه است. صفتي است كه حقّاً زيبنده ي ذات اوست. زيبنده ي كمال مطلق و حقيقت مطلق و زيبائي مطلق است. يگانه اي كه به حكم ايتاء كلّ ذيحقٍ حقّه نظام احسن را به زيور عدل بياراست و سراپرده ي گيتي را يكسره بر منهج عقل برافراشت.
اوست كه به حقيقت عدل و جمله ي حقايق ديگر جهان آفرينش دانا و بيناست. جهاني كه به گفته ي شبستري (10) چون خط و خال و چشم و ابرو هر چيزي بجاي خويش نيكوست و به قول حكيم سبزواري در بيان اتقال صُنْع:
ما ليسَ موزوناً لِبَعضٍ مين نَغَمْ *** و في نظامِ الكُل كُلٌّ مَنتظَمْ
پس حقيقت عدل پيروي از كلام خدا و رستگاري در طريق هُديست. سرچشمه ي زاينده ي آب حيات و جوهر جميع فضائل و كمالات عدل است. بنيانهاي جاويدان بر عدل پاينده و استوار است. عدل مانند خورشيد جهان افروز است و ظلم آتش عالم سوز (11).
شايد كمتر كسي داستان دادرسي و محكوم شدن خلاف حق يكي از افسران يهودي الاصل توپخانه ي فرانسه را بنام دريفوس (12) نشنيده باشد. آن مرد بسال 1894 ميلادي بحكم ديوان حرب در جزيره ي شيطان (13) زنداني شد. در مرحله ي استيناف نيز حكم ابرام گرديد ( 1899 ميلادي ). ديرزماني گذشت تا نويسنده اي توانا به نام إميل زولا ( 1902-1840 م. ) (14) بي گناهي او را ثابت نمود. افكار عامّه بجوش آمد. پس از ساليان دراز رنج زندان سرانجام بسال 1906 ميلادي او را آزاد كردند.
اينست اهميت حياتي آيين دادرسي و اجراي عدل، عدلي كه بحكم عقل در ترازوي منطق و برهان سنجيده شود و با نور علم و حلم و حكمت و ايمان، افراد جامعه را به شرافت و شهامت و رأفت و محبّت رهنمون گردد. نويسنده ي انگليسي به نام طامس فولر (15) سيصد سال پيش گفت: « قانون بسيار است و عدالت كم » (16).
انصاف كدام است؟
در بعضي تعاريف عدل و انصاف را مرادف آورده اند، ولي طبق تحقيقات محقّقين امروز (17) انصاف اصطلاحاً دو معني دارد: « يكي جنبه ي تخصّصي آن كه مربوط به شغل قضاست. ديگر انصاف متعارفي كه ميان عامه ي مردم معروف و متداول است.حقوقدانان وقتي درباره ي انصاف سخن مي گويند منظورشان فقط قسمتي از حقوق انگلستان است كه نه مُستنبط از عُرف و عادت است نه مستخرج از قوانين مصوّبه ي پارلمان، بلكه توجّه ايشان به قوانيني است كه از آراء دادگاه قديم « چانسري » (18) ناشي شده است.
« از طرف ديگر وقتي مرد كوچه ( يا فرد عادي ) از انصاف سخن مي گويد به عدل خيالي ( ايده آلي ) كه كمال مطلوب عدل است مي انديشد، عدلي كه بحكم قانون مقرّر نگرديده بلكه حتّي ممكن است مغاير قانون باشد. »
در اينجا اشاره به دادگاه « چانسري » شد. توضيح مختصري لازم است. در حقوق انگلستان اصل و منشأ انصاف در آن كشور قدرت پادشاه بوده و بعد از او شخص عاليمقامي كه عنوان « چانسلُر » (19) داشته است بر مسند دادگاه انصاف مي نشسته است.
انصاف در زبان لاتيني Aequitas بمعناي برابري و در فرانسه Equité و در انگليسي Equity ناميده شده و مُراد رفع اختلاف با توجّه بيشتر به عدالت طبيعي يا حقوق طبيعي و موازين اخلاقي و وجدانست نه قوانين موضوعه، و قاضي دادگاه انصاف طابق النعّل بالنّعل تابع الفاظ خشك و بي روح قانون نيست. در عين حال ناگفته نماند كه با اتّخاذ روش انصاف هيچگاه جميع نقائص قانون اصلاح يا مرتفع نشده و هيچكس هيچ ادعائي نكرده است.
طبق تحقيقات پروفسور دراي وِر استاد فقه اللّغة سامي در دانشگاه آكسفورد (20) موضوع انصاف حتي پيش از عهد حمورابي مطرح بوده و پادشاه براي جلوگيري از سختي ها و شدائد بمنظور رعايت جانب انصاف مقرراتي وضع كرده است.
اجمالاً فرق ميان عدل و انصاف را اهل تحقيق در آن دانسته اند كه عدل احقاق حق طبق مُرّ قانون و موازين صرف قضائيست و حال آنكه در انصاف سختگيري و شدّت كمتر است و خود لفظ انصاف گوياي همين معني است. لذا پيغمبر اكرم فرمود لا تَزال هذهِ الامّةُ بِخَيرٍ ما إذا قالَتْ صَدَقَتْ وَ إذا حَكَمَتْ عَدَلَتْ وَ إذا اسْتَرْحَمَتْ رَحمَتْ. بعبارت ديگر تا روزي كه اين مردم راست مي گويند و بعدل حكم مي دهند و بر كساني كه خواهان رحم و شفقت باشند رحم مي كنند نيست و نابود نمي شوند.
پينوشتها:
1- قرآن مجيد سورة النساء ( 61/4 ). خداوند مي فرمايد امانات را به صاحبان امانات بدهيد ( و در آن تصرف نكنيد ) و ميان مردم به عدالت داوري كنيد.
2- ديوان ناصرخسرو قبادياني چاپ تهران 1304-1306 هجري شمسي. كنيه اش ابومعين، لقب و تخلصش حجت، به سال 394 هجري قمري در قباديان از نواحي بلخ ديده به جهان گشود و به سال 481 در يمكان از توابع بدخشان ديده از جهان فروبست.
3- Encyclopedia Americana چاپ 1963، جلد شانزدهم، صفحه ي 263
4- Distributive Justice
5- Corrective Justice
6- چه حكمي طبيعي تر از كلام اسدي طوسي داستان سراي بزرگ ايران كه در قرن پنجم هجري در گلزار ادب چهره برافروخت و گفت:
همان خواه بيگانه و خويش را *** كه خواهي روان و تن خويش را
نگر نيك و بد تا چه كردي ز پيش *** بيابي همان باز پاداش خويش
چو از تو بود كژي و بي رهي *** گناه از چه بر چرخ گردون نهي
بجاي گنهكار بر بي گناه *** چو خش آوري نيست آيين و راه
7- Sidgwick, Henry: Methods of Ethics
8- « مدينه ي فاضله در روايات اسلامي » مقاله ايست از آقاي محمدعلي جمال زاده در مجموعه ي مقالات تحقيقي خاورشناسي، اهداء به هانري ماسه رئيس سابق مدرسه ي السنه ي شرقيه ي پاريس و عضو فرهنگستان فرانسه به مناسبت هفتاد و پنجمين سال تولد او، از انتشارات دانشگاه تهران، 1343 هـ. شـ.
9- نظير حديث نبوي كه اعدل الناس من رضي للناس بما يرضي لنفسه و كره لهم ما كره لنفسه. سعدي عليه الرحمه فرموده است:
ياد دارم ز پير دانشمند *** تو هم از من به ياد دار اين پند
هرچه بر نفس خويش نپسندي *** نيز بر نفس ديگران مپسند
10- شيخ سعدالدين محمد بن عبدالكريم شبستري زبده ي محققان و عرفا در دهكده ي شبستر هفت يا هشت فرسنگي تبريز قدم به عرصه ي وجود گذاشت و در عهد الجايتو و ابوسعيد شهرت و مرجعيت يافت و در حدود سال 720 به ديار باقي شتافت. مثنوي گلشن راز در حكمت و عرفان و رساله ي حق اليقين و سعادت نامه و مرآت المحققين از آثار اوست.
11- در حديث آمده است كه الملك يبقي مع الفكر و لا يبقي مع الظلم، روان استاد فقيد ملك الشعراء بهار شاد:
گفت كه الملك لا يدوم مع الظلم *** آنكه خدايش بسي ستوده ز هر در
ملك درختي است نغز و ريشه ي او عدل *** ريشه قوي دار كز درخت خوري بر
12- Alfred Dreyfus
13- Ile de Diable
14- Emile zola تفصيل اين داستان را در كتاب تاريخ قرن نوزدهم تأليف البرماله ي فرانسوي، ترجمه ي آقاي فرهودي از نشريات كميسيون معارف، شهريور 1313 هـ. شـ. بخوانيد ( صفحه ي 52 ببعد ).
15- Fuller, Thomas: Gnomologia
16- خداوند كريم در سوره ي زلزله ( 7/99 و 8 ) فرموده است: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. از مولوي نيز بشنويد:
گفت من آن آهوم كز ناف من *** ريخت آن صياد خون صاف من
اي من آن روباه صحرا كز كمين *** سر بريدندم باري پوستين
اي من آن پيلي كه زخم پيلبان *** ريخت خونم از براي استخوان
آنكه كشتستم پي مادون من *** مي نداند كه نخسبد خون من
بر من است امروز و فردا بر وي است *** خون چون من كس چنين ضايع كي است
گرچه ديوار افكند سايه ي دراز *** باز گردد سوي او آن سايه باز
اين جهان كوه است و فعل ما ندا *** سوي ما آيد نداها را صدا
17- دائرة المعارف بريطانيكا چاپ 1960 ميلادي جلد هشتم صفحه ي 675
18- Chancery
19- Chancellor
20- Driver, Godfrey R, Professor of Semitic Philology, Oxford
صالح، علي پاشا؛ (1390)، سرگذشت قانون ( مباحثي از تاريخ حقوق، دورنمايي از روزگاران پيشين تا امروز )، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}